به یاد کودکان غم زده آذربایجان؛
خزان خاطرات مهر ....
پاسی از شب گذشته است، چشمانش را به سقف چادری دوخته که برایش تداعی گر غم و اندوه است ، می داند که فردا صبح، اول مهر است و باید به مدرسه برود، یک لحظه چشمانش را می بندد، سال های گذشته را مرور می کند که اول مهر مادرش در کیفش لقمه ای نان و پنیر محلی می گذاشت و با عشق و محبت او را روانه مدرسه می کرد .
می گفت: دخترم تو باید درست بخوانی، دکتر شوی تا به درد بیماران روستایمان برسی یا اگر هم دوست داشتی معلم شو تا بچه های ده مان بی سواد نمانند...
...صدای اذان بلند شد، یکی از اهالی روستا بیرون از چادر ندای اذان صبح سر داده، اما لیلا همچنان بیدار است .
علی رغم سال های گذشته هیچ ذوق و شوقی برای رفتن به مدرسه ندارد، دوباره چشمانش را می بندد تصور می کند صبح شده و می خواهد به مدرسه برود، منتظر است مادرش صبحانه اش را آماده کند و لقمه اش را در کیفش قرار دهد ولی هر چه این طرف و آنطرف نگاه می کند مادرش را نمی بیند، مادرش زیر خروارها خاک خوابیده است، دست خشمگین طبیعت مادرش را از او جدا کرده، چشمانش پر از اشک می شود و دوباره یک دل سیر گریه می کند، به یاد برادر خردسالش می افتد که او نیز همراه مادرش، لیلا را تنها گذاشته ...
چه مهر بی مهری! مهر آمد و مهری در دل لیلا ندمید !!!
یاد کوله پشتیش می افتد که زیر آوار مانده، هرچند کیف و کفش تازه ای را به او داده اند اما او کوله پشتی خودش را می خواهد که یادگار مادرش است.
به این فکر می کند که فردا با چه کسی مسیر طولانی روستای خودشان تا روستای همسایه را طی کند، آخر مدرسه آنها مقطع راهنمایی ندارد...
طی کردن این مسافت طولانی بدون دوستش "زهرا" که در جریان زلزله جان باخته است برای او رنج آور ترست .
یک لحظه از فکر مهر خارج شد ناگاه به خود آمد و متوجه شد که تمام بدنش در حال لرزیدن است ....
صبح سرد آذربایجان و چادر زلزله زدگان !!
غم مادر و برادر و مهر در یک آن فراموش شد، سوز سرما همه آنها را تحت الشعاع خود قرار داد، دعا می کند " خدایا باران نگیرد"، یاد دو روز گذشته می افتد که باران چادر آنها را خیس آب کرده بود، تمام فرش و پتوهایشان خیس شده بود و مجبور بودند یک روز کامل بیرون بمانند تا پتوهایشان خشک شود...
دستان پینه بسته اش را به هم می مالد با خود می گوید: "بخواب، صبح زود باید به مدرسه بروی و بعد برگشتن به پدرت در بازسازی خانه کمک کنی"
خوابش نبرد، صبح شد، لیلا کوله پشتی را از غم و اندوه پر کرد و روانه مدرسه شد ...
در روزهای پر مهر اول پاییز دانش آموزان بی خانمان مناطق زلزله زده آذربایجان را فراموش نکنیم!!